22 سالگیییییی

22 سالگی هم رسید! طبق عادت همیشگی دلم شبای تولدم خیلی میگیره ... تنها چیزی که آرومم میکنه تبریکای دوستامه مخصوصا قدیمیاش... خوابم نمی بره ! تنهایی روی تخت دراز کشیدم... هیچکس اینجا نیست... فقط صدای کولر و آویز موزیکالم میاد ! یه خرده دغدغه اینکه واسه جشن تولدم چی بپوشم دارم و دغدغه های دیگه ! :))

نمیدونم چرا دلم میخواد یکی با گل و خوراکی های خوشمزه الان بیاد به دیدنم ولی خب طبیعتا ساعت سه نصفه شب هیچکس اینقدر بیکار نیست ک همچین کاری بکنه! ولی خب الان دلم فقط همینو میخواد... تولد خیلی مهمه ولی فقط واسه خود ادم! بقیه براشون مهم نیست الان تولدته  . همینش جالبه دیگه... هرسال بدنیا اومدنتو جشن میگیری در صورتی که میدونی بدنیا اومدن هیچ چیز جالبی نداره بجز مادر شدن ! که اونم تهش ختم میشه به بدبخت کردن یه نفر دیگه مثل تمام این آدمای دنیا ! خیلی غمگین نوشتم حالا یکم شادش کنیم... به امید اینکه تولد آیندم وضعیتم خیلی خیلی بهتر از الان باشه. البته الانم خیلی از پارسال بهتره ولی خب آدمیه دیگه . بسی کمال گرا هستم . دوستای عشقولیم ک بخاطر من دارن از شیراز میان که توی تولدم شرکت کنن عاشقتونم.. خدا خودت تولدمو شادش کن :) خودت میدونی چی میخوام دیگه و منظورم چیه... دمت گرم خدایا ... تفلد تفلد تفلدم مبااااارک ... 22 سالم شد ولی هنوز کوشولوام... نینیسکم:))) من برم خودمو کلی بوس کنم .. .

Dreams......