بزرگ شدن

ساخت وبلاگ

بعضی وقتام هست که دلت میخواد فقط اون سکانس از زندگی هرچی زودتر تموم بشه و تو برگردی باز مثل چند روز قبلش با خیال راحت فرندز ببینی... دقیقا بهترین قسمتای زندگی ادم وقتیه که اینقدر خیالش راحته که تنهایی با خودش خلوت میکنه... دنیای بزرگ بودن رو دوست ندارم. الان دلم میخواد بچه ای باشم که هیچکس اونو مدرسه هم نمیفرسته حتی ، بشینه پای تلویزیون و تا شب کارتون ببینه ، بازی کنه ، نگران اتفاقای اطرافش نباشه ، نگران خستگی های مامان ، پیر شدن های بابا ، نگران چاق شدنش ، نگران خراب شدن پوستش ، نگران رسیدگی به موهاش ، نگران بی پولی هایی که داره ،نگران گرونی ها و دلار و جهیزیه های نخریده و این فرهنگ تخمی،  نگران سختی ها و حرف مردم ، نگران اینکه چرا با فلان حرفی که هنوز از سر بچه بودن و کودک درونی که داری به یکی زدی و ناراحتش کردی... دلم میخواد هیچکدوم از اینا نباشه ، فقط منی باشم که پای تلویزیون رامکال و دکتر ارنست میبینم... همونجا خوابم می بره. هیچی بجز اینکه الان تینا نیاز به لباس عوض کردن داره نگرانم نکنه... واقعا خسته شدم از دنیای بزرگ بودن. یادمه تو شش سالگی یه بار چادر نماز پوشیدم و یه نماز من دراوردی خوندم و توی هر رکعتش بجای حمد و سوره خوندن فقط میگفتم خدایا من زودی بزرگ بشم... نمیدونم دلیل این احمق بودنمو... کاش خدا همونجا بهم گفته بود بزرگ شدن تحفه ای نیست که فکر میکنی... تنها اتفاق خوب این روزام یکی فرندزه و یکی اینکه هنوز کرونا نگرفتم. ناشکری نمیکنم ولی اگه الان حوصله و اعتقاد شش سالگیمو داشتم یه نماز میخوندم که توی هر رکعتش بگم خدایا منو ببر پیش خودت از دست این دنیات.... واقعا و عمیقا نیاز به یه خواب ابدی دارم. خواب طولانی... 


Dreams......
ما را در سایت Dreams... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mrainadreamsa بازدید : 158 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 14:00